منوچهر شصت سال سن دارد، او بازنشسته اداره دخانیات است ولی از سر بیکاری همچنان هر روز به اداره میرود. مادرش تا زنده بود آرزو داشت ازدواجش را ببیند، اما او هیچ وقت ازدواج نکرده و در طول زندگیاش فقط یک دوست به نام خسرو دوانی داشته است. منوچهر که در شهر فومن گیلان زندگی میکند، از فرط تنهایی تصمیم میگیرد پس از چند سال بیخبری از خسرو، برای یافتن او به تهران سفر کند.
منوچهر شصت سال سن دارد، او بازنشسته اداره دخانیات است ولی از سر بیکاری همچنان هر روز به اداره میرود. مادرش تا زنده بود آرزو داشت ازدواجش را ببیند، اما او هیچ وقت ازدواج نکرده و در طول زندگیاش فقط یک دوست به نام خسرو دوانی داشته است. منوچهر که در شهر فومن گیلان زندگی میکند، از فرط تنهایی تصمیم میگیرد پس از چند سال بیخبری از خسرو، برای یافتن او به تهران سفر کند.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران